دختر چوپان (2)
افزوده شده به کوشش: سولماز احمدیفر
شهر یا استان یا منطقه: آذربایجان
منبع یا راوی: گردآورنده: حسین داریان
کتاب مرجع: فرهنگ افسانه های مردم ایران
صفحه: ۲۵۳ - ۲۵۴
موجود افسانهای: -
نام قهرمان: پسر پادشاه
جنسیت قهرمان/قهرمانان: انسان
نام ضد قهرمان: قهوه چی
قصه دختر چوپان شنونده و خواننده خود را تشویق می کند که صنعت و حرفه ای بیاموزند که بسا کارساز است. به حدی که حتی پسر پادشاه نیز نیازمند آن است. خلاصه این روایت را می خوانید.
چوپانی دختر زیبایی داشت. پسر پادشاه خواستگار دختر بود. اما هر چه به خواستگاری می رفت، دختر می گفت که باید صنعت و حرفه ای یاد بگیرد. پسر پادشاه رفت و حرفه فرشبافی یاد گرفت. بعد دختر زن او شد. بعد از چند روز دختر و پسر رفتند گردش کنند. سر راهشان به قهوه خانه ای رسیدند، رفتند آنجا غذا بخورند. جلوی در قهوه خانه یک فرش انداخته بودند، پسر و دختر تا پایشان را روی فرش گذاشتند، افتادند توی یک زیر زمین. نگاه کردند دیدند گوش تا گوش پر از جوان هایی است که گرفتار شده اند. هر روز چند نفر می آمدند و سه چهار نفر از جوان ها را انتخاب می کردند، می کشتند، گوشت هایشان را کباب می کردند و می دادند به کسانی که برایشان کار می کردند، تا زور و قوت شان زیاد شود و بیشتر کار کنند. پسر پادشاه فکری به نظرش رسید. به افراد قهوه چی گفت: «مرا نکشید، در عوض من برایتان فرش هایی می بافم که با فروش هر کدام پنج هزار تومان گیرتان می آید.» قهوه چی ابزار و لوازم کار را آماده کرد. پسر یک فرش بافت و روی آن نشانی محلی که در آن گرفتار بودند نوشت. بعد فرش را به قهوه چی داد و گفت: «این فرش خیلی خوب بافته شده، آن را برای پادشاه ببرید. انعام خوبی به شما می دهد.» آنها فرش را برای پادشاه بردند. پادشاه انعام خوبی به قهوه چی داد. بعد فرش را باز کردند دیدند پسر پادشاه پیغام فرستاده. از روی نشانی قهوه خانه را پیدا کردند. پسر و دختر و دیگران را آزاد کردند و قهوه چی را کشتند.